پدرام جونمپدرام جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
هم پیمانی من و باباهم پیمانی من و بابا، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پدرام فینگیل

سالی که گذشت

سلام به قشنگترین پسر دنیا.عزیزم حسابی درگیرم و نمیتونم وبلاگت و به روز کنم.   شرمنده.امروز اومدم تا کمی از سالی که گذشت واست بنویسم   خدا رو شکر سالم و سلامت هستی و این روزها حسابی شیطون شدی و حسابی اذیت میکنی   تو سالی که گذشت شکر خدا،صاحب خونه شدیم و اخرای تابستون اومدیم به خونه ای خودمون کلی اتاقت و دوست داری و لذت میبری😊   فقط از مامان جون اینا دور شدی و همیشه به یادشونی   این روزها مرتب میبرمت پارک و دو ساعت بازی میکنی تا حسابی هلاک بشی و بعد میایم خونه😂   حسابی تو خونه اذیت میکنی. یعنی به هیچ وجه حرف گوش نمیدی و فقط لج بازی میکنی   انشاله موقعیت جور بشه حتما اسمت و مینویس...
21 خرداد 1396

فصل بهار

  اینم مطالب و عکس های این سه ماهه فصل بهار       اینجا تو قطاریم و داریم میریم مشهد.چند روز قبل از عید     سال نو در مشهد خونه مامانی بودیم.     اینجام اومدیم شهربازی   کلی ذوق کردی ولی فقط تونستی چرخ و فلک   سوار بشی همشون زیر5سال سوار نمیکردن شانست     اینجا اومدیم مهمانی خونه محمد طاها جون یه دقیقه بازی میکنید بعد دعوا اصلا باهم کنار نمیاید       اینا رو بابا واست خریده کلی ذوق کردی وقتی ...
22 خرداد 1395

عزیزترینم تولدت مبارک

  روز قبل از تولدت رفتیم ارایشگاه تا موهای قشنگ تو   اصلاح کنی .بعدشم رفتیم عکاسی تا واسه دفترچه بیمه ات   عکس بندازی کلی اونجا باهات کلنجار رفتیم تا بخندی اخرشم نخندیدی     عزیزم روز تولدت مامان جون اینا اومدن مشهد رفتیم هتل   اونجا واست یه تولد ساده گرفتیم   اینم کادو مامان جون     اینم اسبت کادو خاله تکتم عزیز       اینجام تو راهیم با دایی و مامان جون اینا داریم برمیگردی...
25 اسفند 1394

دی ماه

اینجام هتل هستش اومدیم پیش بابا جون     اواسط دی ماه باباجون اومد مشهد وقتی دیدیش خیلی   خوشحال شدی کلی سوغاتی باباجون واست اورده بود   یه لحظه چشم ازش بر نمیداشتی که مبادا یهویی بره ...
23 اسفند 1394

اذر 94 بازگشت به مشهد...............

عزیز دلم شرمنده بعد از مدت طولانی میام وبلاگت.اخه دسترسی به کامپیوتر نداشتم     اذر ماه تصمیم گرفتیم بریم مشهد.این بار با هواپیما انقدر خوشت اومده بود   کلی ذوق داشتی.وقتی وارد هواپیما شدی مهماندارها همگی ازت خوششون اومده بود   یکیشون گفت به به اقای خلبان هم وارد شدن   تو کل پرواز هم واسه خودت تو هواپیما قدم میزدی و کسی هم بهت هیچی نمیگفت   کلی هم مهماندارها واست خوردنی اوردن و تحویلت میگرفتن   خلاصه به هر دو تامون کلی خوش گذشت   ...
15 اسفند 1394

مسابقه نی نی وبلاگ...

  دیدم مسابقه نی نی وبلاگه تصمیم گرفتم ازت عکس بندازم.باید   تو یه مکان تاریخی عکس میگرفتیم.منم دیدم نزدیک ترین جای ممکن باباقدرته   با مهشید و عمه میترا و مامانی رفتیم .انقدر شما دو تا با هم درگیر بودید سر بادکنک که نگو         ...
9 دی 1394

این روز ها

عزیز دلم حسابی شیرین زبون شدی   کلی کلمات جدید یاد گرفتی تلفظ بیشتر کلمات و   دیگه درست میکنی. تیکه کلامت  ای باباس  مرتب تکرارش میکنی     وقتی دستشویی داری سریع میگی جیش  یا یکی از      اسباب بازی هاتو برمیداری و مثلا مگی تویتی جیش داره     بعد تا جلوی در دستشویی میاریش و میگی تویتی بشین اینجا....     .یه عروسک پسر داری که میرقصه     عاشقشی  هر جا میری با خودت میبریش بهش میگی اقا      هر چه قدر سیع کردم یه اسم دیگه روش بزارم قبول   &...
13 آبان 1394

عینک زدن نفس مامان

قربون اون چشمهای نازت بشم عزیزترینم.   متعصفانه بردمت دکتر و گفت چشمات خیلی ضعیف شده   فکرشم نمیکردم بهت عینک بده ولی گفت باید  عینک بزنی تا خوب بشی     دو تا دکتر فوق تخصص بردمت هر دو یه نظر و داشتن.   کلی گریه کردم و دلم گرفت.صورتت با عینک واقعا     معصومانه تر از قبل شده.عاشقتم.هر روز دعا میکنم تا خیلی زود خوب بشی           این روزهای گل پسری عزیزم این روزها حسابی شیطون شدی.همش در حال بازی هستی   به ماشین بزرگت میگی ماشین عروس.انقدر هم ترسو شدی به هر...
14 مهر 1394