سلام عزیزم بعد از چهار ماه اومدم تا خاطرات زیبا توبنویسم.
نفس مامان خرداد ماه مامانیت اومد تهران
دیدنت و ما هم همراه اون راهی مشهد
شدیم.این اولین باری بود که سوار قطار
میشدی و به مشهد میرفتی
برای اولین بار عمه ها تو و فامیل بابا تو دیدی
تو این چهار ماهی که مشهد بودیم اتفاقات زیادی
افتاد.بزرگتر و فهمیده تر شدی.از نظر صحبت کردن
خیلی پیشرفت کردی و الان تمام کلمات و تکرار میکنی
ادامه مطالب در ادامه مطلب
تو این مدت چهارتا دندون جدید دراوردی با کلی
عذاب کشیدن الانم دندون های نیش بالایت دارن درمیان
حسابی شیطون شدی یک لحظه ازت غافل بشیم یه
دسته گلی به اب میدی
در بیرون تا باز بشه زود میری بیرون
حرف هم اصلا گوش نمیدی هر کاری
میکنیم که کار اشتباهی نکنی بازم کار
خودتو انجام میدی
هنوزم خوب غذا نمیخوری
الان وزنت9.700 شده
واست بهترین شربت ویتامین و خریدم ولی
بازم فاییده نداشت.کلا خیلی هم پر تحرکی واسه همین هم وزن
نمیگیری
بیستم خرداد اب بازی تو حوض
تو این عکس دندون های جدیدت مشخصه
با مهشید هم حسابی جور شدی و باهم
بازی میکنید.بعضی وقت ها هم دعوا میکنید
کلمات جدیدت
عمه =ممه
مهشید=مشید
هواپیما=مامو
رضا=ییزا
در حال حاظر هم تمام کلمات و تکرار میکنی
همه چیز و میتونی بگی حسابی شیرین صحبت میکنی
این هم چند تا از عکسای تابستونت
پدرام در حال فیگور گرفتن
اینجام رفتیم کوهسنگی کلی اب بازی و شیطونی کردی
بازگشت از مشهد10 مهر
اینجا داخل قطاریم و میریم خونه مامان جون
از اول راه مرتب میگفتی مامان جون .باباجون.دایی
انگار فهمیده بودی برمیگردی تهران
از شش صبح بیدار شدی تو قطار و رفتی بیرون
و اومدئ هلاکم کردی شیطون بلا