فروردین تا خرداد 96😉

عید دیدنی خونه مامانی
با عمه رویا اینجا رفته بودی آرایشگاه و حسابی خوش تیپ کرده بودی ️️

از حموم اومده بودی گفتم یه عکسی بندازم از شیرینم

یه روزم بردمت دکتر واسه چکاب کامل
با بابا دوتایی رفتید آزمایش دادید
اولش حسابی گریه کردی و حاظر نبودی سویشرت تو در بیاری.بعد وقتی دیدی اقای دکتر از بابا هم آزمایش میخواد بگیره کلی خندیدی

اماده رفتن به عید دیدنی
خونه پسرخاله بابا میخواستیم بریم
با دستات داری قلب میفرستی

عاشق خمیربازی هستی .چند روز پیش این حلزون قشنگ و خودت تنهایی درست کردی.عالیه پسرم

اینجام پارک رفتیم و هی ژست میگرفتی واسه عکس

نوروز 96
امسال سال خروسه.میزمون و باهم چیدیم ولی ماشاله از بس شیطونی همش به هم میریختیش
ساعت 3 ظهر وقت سال تحویل بود
برات آرزوی بهترین ها رو کردم
نوروزت مبارک عشقم

یه شب رفتیم خونه خاله مرضی.همش میگفتی بریم پارک.من چون کمرم درد میکرد نیومدم

و شما همراه بابا رفتی بعد از یک ساعت دیدم با گریه برگشتی و داد میزدی برم سرسره

خلاصه بعد کلی صحبت کردن باهات اروم شدی و ازت پرسیدم چی شده

گفتی هیچی داشتم سرسره بازی میکردم بابا ناراحت شد و اوردم خونه

تو راه از بابات پرسیدم چی شده بود. دیدم بابات انقدر ناراحت بود و انقدر به هم ریخته بود

گفت رفتی بالای سرسره و دیگه پایین اومدنت و ندیده بوده.یک ربع کل پارک و گشته بوده و پیدات

نکرده بوده.اخه جمعه شب هم بود و خیلی پارک شلوغ بود

خلاصه بابات فکر کرده بوده گم شده بودی و خیلی خیلی ترسیده بوده و قلبش درد گرفته بوده

اخر سر  دیده با یه دختر بچه رفتی زیر سرسره لوله ای و قایم شده بودی.

اینم یکی از خاطراتت😨😨😨

ماشاله انقدر پر جم و جوشی که نگو.یعنی یا داری از سر و کله مون بالا میری یا داری تو خوته دور

خودت میچرخی.یا تمام لوازمت و میریزی وسط خونه

شبا هم که هر کاری میکنم تو اتاقت نمیخوابی. میگی هیولا داره.زود جاتو کنار ما میندازی و میخوابی

انقدر هم با خال صورت من ور میری که دیوانه میشم

خلاصه بعضی روزا واقعا کم میارم و عصبی میشم ولی تو همچنان به کارات ادامه میدی

خیلی هم لجبازی هر چی و بگم دست نزن همون و میری دست میزنی😕

خخخخخخ چه خاطراتی واست نوشتم😂😂😂😂😂😂