پدرام جونمپدرام جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
هم پیمانی من و باباهم پیمانی من و بابا، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

پدرام فینگیل

این روز ها

عزیز دلم حسابی شیرین زبون شدی   کلی کلمات جدید یاد گرفتی تلفظ بیشتر کلمات و   دیگه درست میکنی. تیکه کلامت  ای باباس  مرتب تکرارش میکنی     وقتی دستشویی داری سریع میگی جیش  یا یکی از      اسباب بازی هاتو برمیداری و مثلا مگی تویتی جیش داره     بعد تا جلوی در دستشویی میاریش و میگی تویتی بشین اینجا....     .یه عروسک پسر داری که میرقصه     عاشقشی  هر جا میری با خودت میبریش بهش میگی اقا      هر چه قدر سیع کردم یه اسم دیگه روش بزارم قبول   &...
13 آبان 1394

عینک زدن نفس مامان

قربون اون چشمهای نازت بشم عزیزترینم.   متعصفانه بردمت دکتر و گفت چشمات خیلی ضعیف شده   فکرشم نمیکردم بهت عینک بده ولی گفت باید  عینک بزنی تا خوب بشی     دو تا دکتر فوق تخصص بردمت هر دو یه نظر و داشتن.   کلی گریه کردم و دلم گرفت.صورتت با عینک واقعا     معصومانه تر از قبل شده.عاشقتم.هر روز دعا میکنم تا خیلی زود خوب بشی           این روزهای گل پسری عزیزم این روزها حسابی شیطون شدی.همش در حال بازی هستی   به ماشین بزرگت میگی ماشین عروس.انقدر هم ترسو شدی به هر...
14 مهر 1394

بای بای پوشک.............

11مهر   در سن نوزده ماه و دوازده روزگی     بای بای پوشک       شیرینم دقیقا روزی که از مشهد برگشتیم اومدیم خونه مامان جون   دیگه پوشک نکردیمت فقط روز اول چند بار تو شلوارت جیش کردی   از روز بعد حتی یه قطره هم تو شلوارت جیش نکردی   قربون پسر باهوشم بشم که انقدر زود فهمیدی بری دستشویی   البته هر نیم ساعت به همراه مامان جون تو دستشویی هستی       ...
11 مهر 1394

عکس های مشهد گل پسری........

دومین  سالگرد بابایی اماده شدی بری رستوران   اونجا حسابی شیطونی کردی هر کی دیدت ازت  تعریف  میکردش     تمامی عکسای این مدت مشهد تو گذاشتم تو ادامه مطلب     اولین باری که مامانی تو رو دیده از نزدیک       اینجام اومدیم بابا قدرت         اولین باری که دست به سینه نشستی   ...
10 مهر 1394

واکسن18ماهگی

وا کسن 18 ماهگی     وای عزیز دلم  واکسن زدی وسه روز تموم درد شدید داشتی   اصلا نمی تونستی پا تو تکون بدی   تب خیلی شدید تا دو روز داشتی   کلی تو خواب و بیداری گریه کردی و عذاب کشیدی   کلی واست گریه کردم خیلی این دو روز سخت گذشت   پات خشک شده بود و بی حرکت مونده بودی   تا دو روز بعدشم لنگون لنگون راه میرفتی   خدا رو شکر که گذشت خیلی سخت بود ...
26 مرداد 1394

سلام عزیزم بعد از چهار ماه اومدم تا خاطرات زیبا توبنویسم.

نفس مامان خرداد ماه مامانیت اومد تهران   دیدنت و ما هم همراه اون راهی مشهد   شدیم . این اولین باری بود که سوار قطار   میشدی و به مشهد میرفتی         برای اولین بار عمه ها تو و فامیل بابا تو دیدی   تو این چهار ماهی که مشهد بودیم اتفاقات زیادی   افتاد.بزرگتر و فهمیده تر شدی.از نظر صحبت کردن   خیلی پیشرفت کردی و الان تمام کلمات و تکرار میکنی     ادامه مطالب در ادامه مطلب   تو این مدت چهارتا دندون جدید دراوردی با ک...
18 خرداد 1394

مسابقه نی نی و طبیعت.......

  سلام دوستان،این عکس پدرام جونمه که   در مسابقه نی نی و طبیعت شرکت کرده   رر     عکس پدرام،نماد بی آبی در آینده کوچولو های     ما رو نشون میده،که توی آپارتمان با قطره چکان     در حال آب دادن به گل هاس............     اگه دوست داشتید رای بدید     کد 115 رو به 1000891010 پیامک کنید.     با تشکر ...
5 خرداد 1394